مسافر

ساخت وبلاگ

 

این لحظه های اخری خیلی سختن همونطور که اون لحظه های اخری خیلی شیرین !
وقتی داری میری خونه و همش میگی فردا این موقع خونه ام و دارم فلان کارو انجام میدم!
البته حتما نباید کار خیلی مهمی باشه یا دوستش داشته باشی..
همینکه رو مبل لم بدی و به دیوار خیره شی خیلی خوش اینده فقط مکانش مهمه.
وقتی در حد مرگ حوصلت سر رفته ولی همین که بقیه هستن خیلی خوبه.
این لحظه ها شیرنن.
تو لحظه هایی که سختن فکر میکنی
فردا این موقع بیدار میشم و اعضای خونواده رو نمیبینم.
حتی ممکنه بیدار نشم چون کسی نیست صدام بزنه.
یاید اگر حوصله و دل و دماغ داشتم تنها صبحونه بخورم!
تنها، با خط 11 تا دانشگاه برم بعدم برای اینکه نشون بدم دیگه اونقدرام داغوون نیستم یه لبخند زورکی بزنم و پرانرژی سلام کنم.
ظهر تنها نهار بخورم. نه اینکه فکر کنین هم اتاقی ندارماااا....
چرا دارم ولی با هر 8 نفرشون باهمم که غذا بخورم حس میکنم تنهام
حتی تنها تر از وقتایی که واقعا تنهام.
بعدازظهر دوباره خودم برم کلاس.
شب برگردم و به هیاهوی ادمای تو پیادو رو و پاساژای سر راه نگاه کنم.تو این موقع ها چندتا جمله فلسفیم به ذهنم میرسه.
توی سکوت درس بخونم اما.......
چون من همیشه برعکس بقیم تو سکوت مطلق نمیتونم درس بخونم باید یه هندزفری تو گوشم باشه.
شبم تنها رادیو گوش بدم و فردا......
فردا روز از نو و من از تکرار.

هیچوقت نمیفهمیدم چرا بعضیا میگن از تنهایی میترسن.

فائزه خیلی از این تنهاییامو پر میکنه ولی تنهاییم یه سوراخ که نیست فکر کنم شبکه ای از سوراخاست :/

 

حالا نمیدونم باید عادت کنم اصلا میشه؟موردی هست؟بوده؟

 

مصائب یک دختر...
ما را در سایت مصائب یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 137 تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:24