احساس رهایی و ازادی کاذبی دارم. فکر میکنم به خاطر کدئینایه که انداختم بالا ولی مغزم احمقتر این حرفاس. فکر میکنه یه خاطر اینه که این هفته تمام مریضها و بخشها بدون هیچ دردسری گذشتن و حتی جایی که استاد میتونست به حق سر تا پام رو قهوهای کنه فقط نگاهم کرد و رفت. یا به این دلیل که دو ساعت تموم انگار با دوستم وسط میدون جنگ بودم و هر چی دلم خواست بهش گفتم و هر چی دلش خواست بهم گفت و بر خلاف انتظار خیلی ارامش بخش بوده برام. یا به این دلیل مضحک که تولد شهریورم رو دارم تو اسفند میگیرم به خاطر این که چهارتا گوساله تو تولدم شرکت کنن. البته گفتم که این بیشتر مضحکه تا رهاییبخش.
برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 153