گردشگری محرم

ساخت وبلاگ
صبح ساعت هفت همنیجور که رو صندلی کلاس پخش شده بودم و سرم رو به سقف بود داشتم میخوندم چشام بسته است
جهانم شکل خوابه عذابه و بقیه میخندیدن ولی خودم بعد از چند سال غم خواننده و همچنین شاعر رو موقع خلق این اثر فهمیدم. فکر کنم اونا هم مجبور شده بودن ساعت 5:45 از خواب بیدار بشن :|

+

یهو امروز یه لامپ بالا سرم روشن شد و فهمیدم چرا بعضی وقت ها اینقدر از ارتباط نزدیک با بقیه میترسم. میشه گفت من برای کوچک ترین کاری که انجام میدم به اندازه یه بچه ده ساله ذوق دارم. همه چیز برام جالب و جدیده. ترس از اونجایی شروع میشه که بخوام ذوقمو با صمیمی ترین فرد در دسترس در میون بذارم و بعد بترسم از اینکه احمقانه به نظر بیاد یا فکر کنم انچنان که شاید و باید بهش توجه نشده! سرخوردگی و افسردگی بعد از این قضیه باعث میشه قید اون ادم و هر ادم دیگه ای رو بزنم و ذوقمو توی خودم یا وبلاگ خالی کنم!
البته این باعث نمیشه خودم تو ذوق زن قهاری نباشم:|

+

سه چهار سال پیش همه ناراضی بودن که چرا همه مانتوهام مشکیه اما الان یه مانتو مشکی ابرومند ندارم:/

+
 
من امشب از ذوق مسافرت این هفته خواب نمیرم. باورم نمیشه یه شهر کوچیک اینقدر مراسم مختلف فقط برای تاسوعا و عاشورا داشته باشه. ایشالا با این که اکثرا تو محرم بیشتر میخندم و بیشتر بهم خوش میگذره، رستگار بشم:/
مصائب یک دختر...
ما را در سایت مصائب یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 184 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 23:02