فلسه‌بافی‌های آینه‌ای صبح جمعه

ساخت وبلاگ

اگر من باشین و صبح زود با صدای دعوای گربه‌ها بیدار بشین و ببینین پنجره اتاق بازه با قطعیت پیش خودتون فکر میکنین این گربه‌ها که بال دارن، تا طبقه سوم پرواز میکنن و روی صورتتون چنگ میندازن. در نتیجه در یک اقدام فوق پیش‌رفته پتو رو میکشین روی سرتون و حس میکنین میتونین به خوابتون در امن ترین مکان دنیا ادامه بدین. تازه تا چند روز بعد به این فکر میکنین مگه قرار نبود همیشه شب‌ها دعوا کنن؟

+

چند وقته تو وضعیت بدی قرار گرفتم . هر جمله‌ای که میگم طرف مقابل چندثانیه بهم نگاه میکنه و میپرسه داری مسخره میکنی؟ در واقع پیش فرض همه اینه که دارم مسخرشون میکنم مگر این که خلافش ثابت شه. اگر بخوام جدی حرف بزنم حتما باید تاکید کنم که دارم جدی حرف میزم. البته یه خوبی هم داره. بعد از گفتن هر جمله با توجه با حالت چهره فرد مقابل میتونم تو جدی بودن یا شوخی بودن جملم تجدید نظر کنم :|


+

یه تولد سوپرایزی دعوتم که سوپرایزشونده خبرداره قراره سوپرایز بشه و جمع کثیری از سوپرایزکننده‌ها خبر ندارن که سوپرایزشونده از همه چیز خبر داره. حالا من چجوری از این وضعیت اگاه شدم؟ قرار بود زمان یه برنامه دیگه که سوپرایزشونده هم در اون شرکت داشت عوض بشه ولی سوپرایزشونده به مسول برنامه گفته قراره منو سوپرایز کنن و بهتره کل برنامه به یه روز دیگه موکول بشه و لطفا به کسی نگو که من خبر دارم. اوشون هم لطفا کردن و اصلا به کسی نگفتن. منم از وقتی فهمیدم چه خبره، قضیه رو به هر کسی که دیدم گفتم و نیم ساعت خندیدم ولی متاسفانه موفق به دیدن افراد زیادی نشدم. دلم میخواد ببینم این دوستمون چقدر بازیگره و تو لحظه سوپرایز شدن چجوری میخواد وانمود کنه که خبر نداره.

+

ادم حق داره از وضعیت موجود و ادم‌های اطرافش ناراحت، سرخورده و دلخور باشه اما به هیچ عنوان حق نداره برای عوض شدن اوضاع تلاش نکنه و دست روی دست بذاره .برای داشتن هر وضعیت رضایت‌بخشی باید از هر چیزی که داریم مایه بذاریم.

+



جوزف ریدشتبرگ... بچه‌ها. بچه‌ها.... جوزف ریدشتنبرگ. سومین کاکتوس قربانی من بعد از سودوموناس و کروزوئه.
ابتدا به ساکن اسمش فقط جوزف بود. طی یک ساعت کلاس، یک ثانیه توجهم به حرف‌های استاد جلب شد و ریدشتنبرگ که در اصل اسم یه مدل سلول سرطانی در یکی از انواع سرطان خونه به نظرم خوش‌اهنگ اومد و تشخیص دادم که میتونه فامیل پر ابهتی برای جوزف باشه. بقیه کلاس مشغول حال کردن با اسم جوزف ریدشتنبرگ بودم. اسم گلدون بغلی Mrs.never die هستش که سعی داره خودش رو به پسر من بچسبونه :|

+



از شرایط ازدواجم  اینه که فرد مورد نظر خودش به اشپزی علاقه داشته باشه. همونطور که ملاحظه میکنید اینجا افراد علاقمند به اشپزی در حدی به من فرصت اشپزی نمیدن که باعث شده چنین افکار پوچی به مخیلشون راه پیدا کنه.

مصائب یک دختر...
ما را در سایت مصائب یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:59