روزها سر در جیب مکاشفت و مراقبت فروبرده بودم ولی هنگام اجابت مزاج ناگهان بر من روشن شد که کافیه چیزی یا رفتاری مطابق میل من نباشه اونوقت خونه رو با میدون جنگ و دوستهام رو با سربازهای دشمن اشتباه میگیرم. هر مکالمهای رو به سمت بازجویی و محاکمه میبرم و با تمام توان سعی در تخریب طرف مقابل دارم. حتی تو موارد حاد توقع دارم بقیه یونگ و فروید طور بفهمن من چمه و با همین رویکرد میتونم یه بیرون رفتن ساده رو زهرمار همه کنم یا شبی به یاد موندنی رو در کنار دوستان رقم بزنم. تمام این کارها رو هم بسیار خوداگاهانه و با افتخار انجام میدم و توی دلم مثل یه جادوگر پیر میخندم، درواقع کنترل کردن نارضایتیم و ترکشهاش خیلی برام سخته. همیشه میدونستم اینقدرا هم که ادعا میکنم به ازادی بیان و عقیده پایبند نیستم ولی عمق فاجعه به تازگی برام روشن شده. حداقلش اینه که خودم فهمیدم چرا شبیه دوقطبیها رفتار میکنم و البته که سعی در اصلاحش ندارم; مسلمه همه باید به حرف من گوش کنن. مگه چندتا مسئله برای من مهمه:|
+دوستهای واقعی که اینجا رو میخونین، ادرس رو بهتون دادم که بهم فیدبک بدین. خسیس نباشین((:
مصائب یک دختر...برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 144