با این که خیلی قدم زدن و راه رفتن رو دوست دارم دلیل نمیشه وقتی با وارفارین پنج کیلومتر راه رفتم غرغر نکنم. من تند راه میرفتم و اون تندتر. فکر کنم از بیرون اینطور به نظر میرسید که دو تا خلافکار میخوان هر چه سریعتر به یه نقطه امن برسن حالا این وسط دارن گپ هم میزنن و بر خلاف تمام جمعهای دوستانه در کل عمرم، بیشتر شنونده بودم تا گوینده. وارفارین کم حرف که در طول دو سال منهای امسال با تقریب نسبتا خوبی فقط ده جمله حرف زده بود دیروز نصف سرمو خورد(((: نصف دیگه سرمم یه دوست دیگه خورد و من جوری تو حرفاش غرق شده بودم که وقتی یه اقایی ازم پرسید خانوم ببخشید اینجا ته صفه جیغ کشیدم :|
خلاصه بعد از چندوقت خواب یه برنامه روتین نبود یه نیاز بود و از خستگی بیهوش شدم.
مصائب یک دختر...برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 136