عزیزانم هنگامی که شما این پست را میخوانید من برای خدمت به خلق خدا از کویری رهسپار کویری دیگر هستم. از عمل خویش بسیار پشیمانم و ان شاالله خداوند خودش مزد مرا بدهد. نمیدانم وقتی ان پیشنهاد کذایی را قبول کردم دقیقا در وعده نهار چه مصرف کرده بودم که بادی در سر داشتم. شاید قرمه سبزی بوده. باری به هر جهت امیدی ندارم که از ان دیار برگردم و اگر تا یک ماه پاسخ کامنتها را ندادم بدانید که مردهام چون نمیدانم سطح دسترسی به این نت محدود در انجا چقدر محدودتر میشود. دو چیز را بین شما میگذارم یکی وبلاگ که مدیونید اگر به نام دندانپزشک ناکام شهره خاص و عامش کنید و دیگری را از بین علایقتان انتخاب کنید، چون چیز ازشمندی شایسته خط و نشان کشیدن ندارم. برایم گریه نکنید و بعد از من مسواک نزنید. دیگر سخنی نیست. بدرود.
مصائب یک دختر...