تو روزهای تعطیل سعی میکنم انتقاممو از تمام اون لحظاتی که چشمام از شدت درد و سوزش اشک میزدن و تار میدیدن و من همچنان باید به چشم استاد، دهن مریض یا یه دندون کشیده شده زل میزدم، بگیرم. سعی میکنم یه ثانیه رو برای خوابیدن از دست ندم. همگی به توافق رسیدیم که الان درگیر یه زندگی سگی هستیم. از صبح تا شب دانشگاهیم و باز هم کلی کار عقب مونده و درس نخونده داریم. تنها لذتی که بشخصه برای من مونده غذا خوردنه. بارها شده مثل اخرین بازماندههای رو کره زمین راه میرفتیم و ساکت بودیم ولی به محض خوردن غذا یه دارو دسته مست و پاتیل تشکیل دادیم و از کافه زدیم بیرون.
خب دیگه حوصله ندارم یه سر و ته برای پست پیدا کنم یا بین جملهها ارتباط منطقی برقرار کنم :|
مصائب یک دختر...
ما را در سایت مصائب یک دختر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eesprichoo8 بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 18:11